پهلوانی جوانمرد در کنار کعبه طواف می‌کرد. گناه‌کاری را دید که می‌گریست و طلب آمرزش می‌کرد. پهلوان رو به درگاه ایزد متعال کرد و گفت: خداوندا! یا به این بنده گنه‌کارت عنایتی کن و او را ببخش یا گناهش را به گردن من بگذار که اگر چنین نکنی، این مرد بیچاره از درد و اندوه خواهد مرد و با کوله‌باری از گناه به گور خواهد رفت.